آتش مال حرام1
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود. فرزند شیخ [رجبعلی خیاط تهرانی] که در آن مجلس حضور داشت،نقل می کند: من جلوی کار او را گرفتم،جادوگر هر چه کرد نتوانست کاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد که من مانع کار او هستم و با التماس از من خواست که «نان مرا نبر»؛ سپس قالیچه ای گران بها به من هدیه داد.
قالیچه را به خانه بردم،هنگامی که پدر آن را دید فرمود:«این قالیه را چه کسی به تو داده است که از آن دود و آتش بیرون می آید؟! زود آن را به صاحبش برگردان.» من هم آن را پس دادم.
_______________________________________________________________________________________
1.کیکیای محبت،ص155.